دنیا کوچولوی مامان و بابادنیا کوچولوی مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

دنیا شیرینی زندگی ما

سونو سلامت دختر کوچولوی مامانی

سلامی دوباره به گل نازم " width="59" height="44" /> دیروز 19 شهریور رفتم سونوگرافی غربالگری مرحله دوم مثل همیشههههههههه بعد کلی معطلی رفتم تو اتاق خانوم دکتر با هزار امید که ایشاا... همه اعضای بدنت کامل باشه و مشکلی نداشته باشی " width="48" height="32" /> مامانی خانوم دکتر با حوصله همه اعضای بدنتو بهم نشون داد شکر خدا مشکلی نداشتی و همه چیز خوب رشد کرده بود.نسبت به دفعه قبل خیلی بزرگتر و نازتر شده بودی و کلی هم شیطونی میکردی. تو تصویر سونو صورتت رو به مانیتور بود دستای کوچولوتو میگرفتی جلو صورتت و بر میداشتی تاصورت مثل ماهت معلوم میشد. انگار که داشتی باهام دالی موشه بازی میکردی.همزمان دهنتم باز ...
20 شهريور 1391

یک دلنوشته برام دخترم

سلاممممممممممم گل دختر مامانییییییییییییییی چند روزی بود دلم میخواست بیام برات بنویسمممممممم اما سایت خراب بود از وقتی فهمیدم دختری خیلی راحتتر باهات ارتباط برقرار میکنممممممممم و احساساتمو ابراز میکنمممممممم.میدونم مثل من در آینده یه مادر میشی و از حالا احساس عشق من رو به خودت بهتر درک میکنی.  عروسکم با بودنت دیگه حس تنهایی نمیکنممممممممم.هر وقت که تنهام با حرکاتت منو به خودم میاری که در کنارمی و تنها نیستممممممم.ازت ممنونم دختر مهربونم که اینقدر با محبتی چند شب پیش که تا صبح تنها بودم با من بیدار بودی و همش تو دلم شیطونی میکردییییییییییی اصلا باورم نمیشد تا اینقدر حرکت داشته باشی و خسته نشی منم کلی باهات حرف زدم و بر...
20 شهريور 1391

سونوگرافی جنسیت

عزیزکممممممممممم امروز مامانی اومده تا باز برات نوشته هاشو بزارهههههههههه ایشاا... که از خوندن اینا لذت ببری عزیزم   دیروز شنبه 11 شهریور صبح ساعت 8 از خونه در اومدم رفتم چهارراه طالقانی سونوگرافی بهبد خیلی شلوغ بود اونجا آخه یک هفته ای میشد تهران و کرج تعطیل بود تا ساعت 2 بعداز ظهر هم اونجا بودممممم خیلی خسته شد مامانی اما ارزششو داشتتتتتتتت خب حتما میخوای بگی چرا اینقدر طول کشیدددددددد خب اونجا بهترین سونوگرافی شهرمونههههههههههه جیگرم.منم دوست داشتم پیش بهترین دکتر بیام و ببینمت تا خیالم از سلامتت راحت شههههههههه ساعت حدودای 11 بود که رفتم بیرون تا یه چیز شیرین بخورممممممممم .با اینکه از شیرینیجات خو...
12 شهريور 1391

اومدنت تو دلم

٣ خرداد بود که یه جورایی به دلم افتاده بود که اومدی تو دلممممممممممممممم جوجه من نمیدونم چراااااااااا اما همش با خودم میگفتم که مامان شدی.آخه علائم بارداری رو داشتممممم حالم خوب نبود.اکثر روز رو در خواب بودم. 7 خرداد بی بی گذاشتم منفی شد اما ناراحت نشدمممممممم   چند روز صبر کردممممممم ٩خرداد باز بی بی چک گذاشتم +++++++++ شد اما کمرنگ بود   واااااااااااای چقدر لحظه قشنگی بودش.تو شک بودم مامانی به کسی چیزی نگفتممممممممممم تا مطمئن شم. جز خاله زینب که خودش فهمید.  فرداش با خاله رفتم آزمایشگاه تا تست بارداری بدمممممممم ساعت 1 ظهر ساعت 4 جواب حاضر شد.دل تو دلم نبودد...
20 خرداد 1391
1